******همه چی******

این وبلاگ بسیار زیباست حتما سر بزنین در ضمن نظر یادتون نره

******همه چی******

این وبلاگ بسیار زیباست حتما سر بزنین در ضمن نظر یادتون نره

آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟!
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند...


آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟


شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: "بله او خلق کرد"


استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"


شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"


استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"


شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.


شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"


استاد پاسخ داد: "البته"


شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"


استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "


شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.


مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بد

درویشی قصه زیر را تعریف می کرد

درویشی قصه زیر را تعریف می کرد

یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود

وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود

در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد

فرشته نگهبانی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به فهرست نام ها انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به جهنم فرستاد

در جهنم هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود

مَرد وارد شد و آنجا ماند

چند روز بعد شیطان با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه فرشته نگهبان را گرفت و گفت

این کار شما تروریسم خالص است

نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید: چه شده ؟

شیطان که از خشم قرمز شده بود گفت

« آن مَرد را به جهنم فرستاده اید و آمده وکار و زندگی ما را به هم زده.از وقتی که رسیده

نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در

جهنم با هم گفت و گو می کنند یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند

جهنم جای این کارها نیست! لطفا ً این مَرد را پس بگیرید

وقتی قصه به پایان رسید درویش گفت

با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند

 

داستان

 

چشم های پدر

این داستانی است درباره پسر بچه لاغر اندامی که عاشق فوتبال بود . در تمام تمرینها ، او سنگ تمام می گذاشت ، اما چون جثه اش نصف بقیه بچه های تیم بود ، تلاشهایش به جایی نمی رسید . در تمام بازیها ، ورزشکار امیدوار ما ، روی نیمکت کنار زمین می نشست ، اما اصلا پیش نمی آمد که در مسابقه ای بازی کند .

این سر با پدرش تنها زندگی می کرد و رابطه ویژه ای بین آن دو وجود داشت . گرچه پسر بچه همیشه هنگام بازی روی نیمکت کنار زمین می نشست ، اما پدرش همیشه در بین تماشاچیان بود و به تشویق او می پرداخت .

این پسر ، در هنگام ورود به دبستان هم ، لاغرترین دانش آموز کلاس بود. اما پدرش باز هم او را تشویق می کرد که به تمرینهایش ادامه دهد ، ولی به او می گفت که اگر دوست ندارد ، مجبور نیست این کار را انجام بدهد .

اما پسر که عاشق فوتبال بود ، تصمیم داشت آن را ادامه دهد . او در تمام تمرینها ،‌ حداکثر تلاشش را می کرد ، به این امید که وقتی بزرگتر شد ، بتواند در مسابقات شرکت کند . در مدت چهارسال دبیرستان ، او در تمام تمرینها شرکت می کرد ، اما همچنان یک نیمکت نشین باقی ماند . پدر وفادارش همیشه در میان تماشاچیان بود و همواره او را تشویق می کرد .

پس از ورود به دانشگاه ، پسر جوان با هم تصمیم داشت فوتبال را ادامه دهد و مربی هم با تصمیم او موافقت کرد ، زیرا او همیشه با تمام وجود در تمرینها شرکت می کرد و علاوه بر آن ، به سایر بازیکنان هم روحیخه می داد . این پسر در مدت چهارسال دانشگاه هم در تمامی تمرینها شرکت کرد ، اما هرگز در هیچ مسابقه ای بازی نکرد .

در یکی از روزهای آخر مسابقه های فصلی فوتبال ،‌زمانی که پسر برای آخرین مسابقه به محل تمرین می رفت ، مربی با یک تلگرام نزدیک او آمد . پسر جوان تلگرام را خواند و سکوت کرد . او در حالی که سعی می کرد آرام باشد ، زیر لب گفت : « پدرم امروز صبح فوت کرده است . اشکالی ندارد امروز در تمرین شرکت نکنم ؟»

مربی دستانش را با مهربانی روی شانه های پسر گذاشت و گفت :‌« پسرم ! این هفته را استراحت کن . حتی لازم نیست برای آخرین بتزی در روز شنبه هم بیایی . »

روز شنبه فرا رسید . پسر جوان به آرامی وارد رخت کن شد و وسایلش را کناری گذاشت . مربی و بازیکنان از دیدن دوست وفادارشان ،‌حیرت زده شدند . پسر جوان به مربی گفت : «‌لطفا اجازه دهید من امرزو بازی کنم . فقط همین یک روز . » مربی وانمود کرد که حرفهای او را نشنیده است . امکان نداشت لو بگذارد ضعیف ترین بازیکن تیمش در مهمترین مسابقه بازی کند . اما پسر جوان شدیدا اصرار می کرد . مربی در نهایت دلش به حال او سوخت و گفت : «باشد . می توانی بازی کنی .»

مربی و بازیکنان و تماشاچیان ، نمی توانستند آنچه را که می دیدند ، باور کنند . این پسر که هرگز پیش از آن در مسابقه ای بتزی نکرده بود ، تمام حرکاتش بجا و مناسب بود . تیم مقابل به هیچ ترتیبی نمی توانست او را متوقف سازد . او می دوید ، پاس می داد و به خوبی دفاع می کرد . در دقایق پایانی بازی ، او پاسی داد که منجر به برد تیم شد .

بازیکنان او را روی دستهایشان بالا بردند و تماشاچیان به تشویق او پرداختند . آخر کار وقتی تماشاچیان ورزشگاه را ترک کردند ، مربی دید که پسر جوان تنها در گوشه ای نشسته است .

مربی گفت :‌«پسرم ! من نمی توانم باور کنم . تو فوق العاده بودی . بگو ببینم چطور توانستی به این خوبی بازی کنی ؟»

پسر در حالی که اشک چشمانش را پر کرده بود ، پاسخ داد :‌« می دانید که پدرم فوت کرده است . آیا می دانستید او نابینا بود ؟»

سپس لبخند کمرنگی بر لبانش نشست و گفت :‌« پدرم به عنوان تماشاچی در تمام مسابقه ها شرکت می کرد . اما امروز اولین روزی بود که می توانست به راستی مسابقه را ببیند و من می خواستم به او نشان دهم که می توانم بازی کنم

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

کوزه های شکسته
 
یک سقا در هند دو کوزه بزرگ داشت که هر کدام از آنها را از یک سر میله ای آویزان می کرد و روی شانه هایش می گذاشت . در یکی از ک.زه ها شکافی وجود داشت . بنابراین در حال یکه کوزه سالم همیشه حداکثر آب ممکن را از رودخانه به خانه ارباب می رساند ، کوزه شکسته تنها نصف این مقدار را حمل می کرد .

برای مدت دو سال این کار هر روز ادامه داشت . سقا فقط یک کوزه و نیم آب را به خانه ارباب می رساند . کوزه سالم به موفقیت خودش افتخار می کرد . موفقیت در رسیدن به هدفی که به منظور آن ساخته شده بود .

اما کوزه شکسته بیچاره از نقص خود شرمنده بود و از اینکه تنها می توانست نیمی از کار خود را انجام دهد ناراحت بود .

روزی در کنار رودخانه کوزه شکسته به سقا گفت : « من از خودم شرمنده ام و می خواهم از تو معذرت خواهی کنم .»

سقا پرسید : « چه می گویی ؟!‌از چه چیزی شرمنده هستی ؟!»

کوزه گفت : « در این دو سال گذشته ، من تنها توانسته ام نیمی را که باید ، انجام دهم . چون شکافی که در من وجود داشت باعث نشتی آب در راه بازگشت به خانه ارباب می شد . به خاطر ترکهای من تو مجبور شدی این همه تلاش کنی ، ولی باز هم به نتیجه مطلوب نرسیدی .»

سقا دلش برای کوزه شکسته سوخت و با همدردی گفت : « از تو می خواهم در راه بازگشت به خانه ارباب به گلهای زیبای کنار راه توجه کنی .»

در حین بالا رفتن از تپه کوزه شکسته خورشید را نگاه کرد که چگونه گلهای کنار جاده را گرما می بخشید . اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی می کرد. چون دید که باز هم نیمی از آب نشت کرده است . برای همین دوباره از صاحبش عذرخواهی کرد .

سقا گفت : « من از شکافهای تو خبر داشتم و از آنها استفاده کردم . من در کنار راه گلهایی کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه بر می گشتیم ، تو به آنها آب داده ای . برای مدت دو سال من با این گلها خانه اربابم را تزئین کرده ام . بی وجود تو خانه ارباب نمی تواسنت ایقدر زیبا باشد . »
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سا عت ویژه
 
مردی ، دیر وقت ، خسته و عصبانی ، از سر کار به خانه بازگشت . دم در ، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود .

- « بابا ! یک سوال از شما بپرسم ؟»

- « بله حتما . چه سوالی ؟»

- « بابا ، شما برای هر ساعت کار ، چقدر پول می گیرید ؟»

مرد با عصبانیت پاسخ داد : «این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سوالی می کنی ؟! »

- « فقط می خواهم بدانم . بگویید برای هر ساعت کار ، چقدر پول می گیرید ؟»

- « اگر باید بدانی خوی می گویم ، 20 دلار .»

پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود ، آه کشید . بعد به مرد نگاه کرد و گفت : «می شود لطفا 10 دلار به من قرض بدهید ؟»

مرد بیشتر عصبانی شد و گفت : « اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال ، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری ، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا این قدر خودخواه هستی . من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم .»

پسر کوچک ، آرام به اتاقش رفت و در را بست .

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد . « چظور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول ، از من چنین سوالاتی بپرسد ؟» بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است . شاید واقعا چیزی بوده کهاو برای خریدش به 10 دلار نیاز داشته است . به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند .

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد .

- « خواب هستی پسرم ؟»

- « نه پدر بیدارم »

- « من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام . امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هام را سر تو خالی کردم . بیا ، این 10 دلاری که خواسته بودی .»

پسر کوچولو نشست ،خندید و فریاد زد : « متشکرم بابا !» بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر ، چند اسکناس مچاله شده در آورد .

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته است ، دوباره عصبانی شد و غرو لند کنان گفت :‌« با اینکه خودت پول داشتی ، چرا دوباره تقاضای پول کردی ؟! »

پسر کوچولو پاسخ داد : « برای اینکه پولم کافی نبود ، ولی الان هست . حالا من 20 دلار دارم . آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید ؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم ....»
نظر یادتون نره

سقوط دختر جوان در دریاچه پارک المهدی

سقوط دختر جوان در دریاچه پارک المهدی

خبرگزاری فارس: معاون عملیات سازمان آتش نشانی شهرداری تهران گفت: دختر 18 ساله‌ای شب گذشته داخل دریاچه پارک المهدی سقوط کرد.

پرویز رزمیان فر در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی فارس افزود: ساعت 20 و 58 دقیقه شب گذشته دختر جوانی بنا به دلایل نامعلومی داخل دریاچه پارک المهدی واقع در میدان آزادی سقوط کرد.
وی ادامه داد: بلافاصله ماموران ایستگاه 34 و یگان ویژه سازمان آتش نشانی شهرداری تهران به محل حادثه اعزام و این دختر جوان را از داخل دریاچه نجات دادند.

برنامه برای دا نلود


منبع: www.p30download.com


بیش از 115 میلیون نفر در دنیا DAP را به عنوان تنها برنامه ی مدیریت دانلود خود انتخاب کرده اند!
این برنامه این امکان برایی شما فراهم میکند تا در صورتی که در هنگام دریافت فایلی از اینترنت ارتباط شما قطع شد، بتوانید ادامه فایل را بعد از اتصال مجدد به اینترنت دریافت کنید همچنین این برنامه با تکنیک خاص خود سرعت دریافت فایل ها را تا 400٪ افزایش میدهد! این نرم افزار همچنین با جستجو در بین سایت های مشابه (Mirror) پرسرعت ترین سایت را برای استفاده بهینه از Dial-up یا اتصالات با پهنای باند بالا پیدا می کند.
سازگاری با مرورگر های معروفی چون IE, Opera و NetScape ، پشتیبانی از انواع ارتباطات اینترنتی dial-up، cable، DSL / ADSL و T1 ، قابلیت زمانبندی شروع و قطع دریافت فایلها و خاموش کردن سیستم و از همه مهمتر قابلیت نمایش فایل ها در هنگام دریافت و به همان میزان دریافت شده از ویژگی های این نرم افزار قدرتمند است.

ویژگی های نسخه ثبت شده که با کرک کردن نرم افزار میتوانید آز آن بهرمند شوید:
- قابلیت بازگشایی فایل های زیپ Zip
- حذف بنر های تبلیغات داخل نرم افزار
- قابلیت انتخاب پوسته های مختلف
- مدیریت پسورد های سایت ها و دیگر اطلاعات به صورت نامحدود
- Minimize پنجره دانلود در هنگام دانلود
- امکان استفاده از پشتیبانی فنی نرم افزار (در نسخه کرک شده میسر نیست!)
- افزایش سرعت دانلود!


Download دانلود - 5.77 مگابایت
Serial پسورد: www.p30download.com
Crack کرک
Photo تصاویر محیط برنامه
Home Page سایت سازنده

یاهو مسنجر ۸

با سلام چند روز پیش برنامه ی یاهو مسنجر ۸ را برای دانلود گذاشتم ولی اون شکلک سگی را نداشت ولی با دگمه ی o3: شکلک سگ می اید

نظر یادتون نره بای

سرانجام سریال نرگس

سرانجام سریال نرگس

خوب سریال «نرگس» که بخصوص بخاطر مرحوم پوپک گلدره خیلی گل کرده این روزها واقعا به صورت علامت سوال دراومده واسه بعضی ها که دنبال می کننش بخصوص خانم ها !
خوب بد نیست یک کمکی از ادامه این سریال رو کنم تا بد که ببینم اگه مورد مقبول واقع شد ادامش بدم پس اگه کسی می خواد ادامه سریال رو نفهمه دیگه نخونه!!!
و اما ادامه سریال...
از فردا ستاره اسکندری که تو سریال «موج مرده» ابراهیم حاتمی کیا بازی می کرد جای پوپک گلدره که دیگه بعد از تصادف مرگ مغزی پیدا کرده بود رو می گیره. واسه همین تغییر بازیگر هم یک کلیپ 35 الی 40 دقیقه ای از مزار پوپک و مصاحبه با مادر پدرش پخش میشه و به مردم معرفی میشه که از این به بعد ستاره اسکندری جای پوپک گلدره رو تو سریال نرگس می گیره.
راستشو بخواین بنظر چندتا از عوامل فیلم ستاره اسکندری تو ادامه سریال که تقریبا 50 درصدش هنوز مونده نتونسته مثل گلدره بازی کنه و تقریبا تم بازی شخصیت نرگس یه جورایی مثل قبل دیگه نیست.
و اما ادامه داستان که فقط بگم یه روزی که اسحان تو یه بلندی با شقایق زن قبلیش قرار ملاقات گذاشته بود شوکت سر می رسه و شقایق رو پرت می کنه پایین و به قتل می رسوندنش و فرار می کنه. احسان که از همه جا بی خبره سر میرسه و مردم هم که با خبر شده بودن احسان رو می بینن و خیال می کنن احسان شقایق رو کشته و پلیس دستگیرش می کنه.
تا همین جا کافیه .... ادامه اش رو بعدا می گم.
فقط بگم که این سریال با ملو درام شروع میشه ، به درام میرسه و با تراژدی تموم میشه.

عدد عجیب

عدد عجیب
 

142857

اگر عدد مذکور را در دو ضرب کنیم، حاصل: 285714 میشود!-به ارزش مکانی 14 توجه کنید

اگر این عدد را در سه ضرب کنیم حاصل: 428571 میشود!-به ارزش مکانی 1 توجه کنید

اگر این عدد را در چهار ضرب کنیم حاصل: 571428 میشود!-به ارزش مکانی 57 توجه کنید

اگر این عدد را در پنج ضرب کنیم حاصل: 714285 میشود!-به ارزش مکانی 7 توجه کنید

اگر این عدد را در شش ضرب کنیم حاصل: 857142 میشود!-سه رقم اول با سه رقم دوم جا بجا شده

اگر این عدد را در هفت ضرب کنیم حاصل: 999999 میشود



این عدد به تازگی کشف نشده! بلکه هزاران ساله که به عنوان یه عدد جالب مورد توجه بوده. 142857 در واقع دوره گردش عدد 1/7 هست و خاصیتهای جالب دیگه ای هم داره

همونطور که میبینید، مضارب این عدد همه یا 142857 (با گردش حلقوی) هستند یا 999999 . جالب اینجاست که برای اعداد بزرگتر هم این روند به صورت دیگه ای ادامه داره


مثلا 8*142857 میشه 1.142.856، حالا اگه رقم اول رو با 6 رقم بعد جمع کنید حاصل میشه: 142.857


و مثلا 42*142857 میشه 5.999.994، حالا اگه رقم اول رو با 6 رقم بعد جمع کنید حاصل میشه: 999.999


و 142857*142857 میشه 20.408.122.499، حالا اگه 5 رقم اول رو 6 رقم بعد جمع کنید حاصل میشه: 142.857

 
 

حافظ در عصر جدید

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد
گفتم : رقیب ، گفتا : کله پا شد
گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز
گفتم : بگو ، ز مویش گفتا که مش نموده
گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش
گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی
گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی
گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا : به جای هدهد دیش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟
گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی
گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی
گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی ؟
گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی
گفتم : بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان
گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان ؟
گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداری ؟
گفتا : که جاش دارم و افور با نگاری
گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟
! گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی

 

تحملم یه حدی داره

تحملم یه حدی داره
 

اگه یه بار همه 20واحد رو توی یه ترم افتادین !......... بی خیالش
اگه شما رو با نمره 11.99مشروط کردن !.........خوب شده دیگه

اگه استاد می خواد به جای آقا بهتون بگه خانوم !.........بگه

اگه یه دفعه هارد 60گیگابایت شما هاپولی هاپو شده!.........پیش میاد دیگه

اگه پرسپولیس قراره از پیکان ببازه !.........ببازه

اگه سر مراسم خواستگاری،همونجا،عروس خانوم گفت نه!.........ایشاالله خوشبخت بشه

اگه آمریکا یه موشک اتمی تنظیم کرده درست روی خونه شما !.........مسئله ای نیست

اگه صبح اول مهر بجای ساعت 6،ساعت 7 رفتین سر کار !.........دقیقا" رفتین سر کار

اگه کفشی رو که امروز واکس زدین رو همه لگد می کنن !.........تعجبی نداره

اگه درست شب امتحان بعد از مدتها به عروسی دعوت شدین !.........مبارکه،عروسی رو که نمی شه نرفت

اگه گار شما به جایی رسیده که خودتون به خودتون ایمیل می زنین !.........اینجوری هم یه صفایی داره

اگه توی انتخاب واحد به شما 13واحد بیشتر نرسیده !.........حتما" حکمتی توی اون بوده

اگه بعد از 3ساعت چت کردن یادتون اومد که با اینترنت ساعت 500تومن ووصل شده بودین !.........مهم نیست

اگه شمعهای کیک تولد شما رو بقیه فوت کردن !.........لبخند بزنین

اگه ماشینتون جلوی یه مدرسه دخترونه پنچر شد و شما پنچر گیری بلد نبودین !.........خودتون رو نبازین

اگه در حال فرستادن قلب و بوسه با مسنجر متوجه شدین یکی پشت سرتون وایساده !.........عیبی نداره بابا

اگه بغل دستی شما سر کلاس که اتفاقا" کنار شما ردیف اول نشسته انگشتش رو تا مچ توی دماغش فرو کرد،شش دور بپیچوند، بعد با یه حالت دورانی بیرون آورد،خوب بهش نگاه کرد و بعد خیلی آروم زیر میز کلاس دستش رو پاک کرد !.........نه !این یکی رو شرمنده . آدمیزاد هم یه تحملی داره